آفتاب مادر قسمت اول
سلام
چند وقتی بود به دلایل متعدد وقت نمی کردم بیام نت .
از همه اونایی که تو این چند وقت احوال ما را به طرق مختلف جویا میشدند ممنونم.
اونایی هم که ما رو فراموش کرده بودند عیبی نداره دنیا میگذره با تمام ناخوشی هایش.
-------------------------------------------------
اول شهادت بانوی دو عالم رو به حضرت حجت (روحی له الفداه) و شما عزیزان تسلیت عرض میکنم.
هم چنین عروج ملکوتی حضرت آیت الله بهجت را تسلیت میگم.
امروز میخوام برای شما بزرگواران گوشه هایی رو از زندگی حضرت زهرا (س) را بنویسم.
--------------------------------------------------
برداشت اول:
مدتی بود پیامبر(ص) دور از خدیجه توی حرا نماز می خواند . فرمان خدا بود . بعد از چهل روز ، جبرئیل سیبی از بهشت آورد ، داد به او گفت : " بخور محمد!"
پیامبر سیب را باز کرد ، نوری از آن بیرون آمد . ترسید . جبرئیل گفت : " بخور! این نور کسی است که قرار است دختر تو باشد ، اسمش توی آسمان منصوره و روی زمین ، فاطمه است "
جبرئیل گفت :"منصوره است چون ، در آسمان نصرت دهنده ی دوست داران خودش است و روی زمین فاطمه ، چون شیعیان خود را از آتش جدا می کند . "
برداشت دوم :
می نشست روی زانوی محمد (ص) . با دست مال سر و صورت پدرش را که خاکستر و خاکروبه ریخته بودند ، پاک می کرد . جای زخم ها را نوازش می کرد و پدرش را می بوسید . همه می دانستند مادر پدرش است ، از محمد (ص) شنیده بودند که صدایش می زند : " ام ابیها ".
برداشت سوم :
همه رفته بودند خواستگاری فاطمه ، از اعیان ، سران و اشراف . علی حیا کرده بود برود . همه اما رفته بودند که علی آمد . بدون پیغام ، پسغام .
سر به زیر نشست . همه ی حرف هایش دوسه کلمه بیشتر نشد . پیامبر علی(ع) را دوست داشت ، اما گفت : " باید از خود فاطمه (س)بپرسم ."
پیامبر رفت خانه .دخترش کمک کرد ، عبایش را برداشت ، آب آورد وضو گرفت ، گفت :" علی آمده خواستگاری ، جوابش را چه بدهم !؟"
فاطمه (س)حرفی نزد ، صورتش را برنگرداند ، حرفی هم نزد . پیامبر گفت : " الله اکبر ، سکوتها اقرارها ."
جمع شده بودند برای تعیین مهریه فاطمه(س) . علی (ع) گفت : " دستم خالی است ، چیزی ندارم به غیر از شمشیر ، شتر و یک زره ."
پیامبر گفت : " شمشیرت را برای جنگ لازم داری ، شتر را هم برای آب کشی و مسافرت و می ماند زره ."
زره را فروخت 400 درهم . یک دست لباس کتانی ، یک پوست گوسفند دباغی نشده و ...شد مهریه فاطمه (س).
" یک پیراهن و یک روسری ، حوله ، رخت خوابی با برگ درخت خرما ، دو تا کوزه و آفتابه ی سفالی ، دو تا تشک کتانی ، چهار تا بالش ، پرده ی پشمی ، یک حصیر ، آسیاب دستی ، تشت مسی ، یک ظرف و بادیه و مشک چرمی . "
اصحاب با چشمان گرد شده نگاه می کردند جهیزیه ی دردانه پیامبر را .
شب عروسی وسایل فاطمه (س) را که چیدند ، علی بن ابی طالب(ع) هم اثاث آورد . جهیزیه ی داماد بود ، دست کمی از جهیزیه ی عروس نداشت . :" یک چوب لباسی ، یک پوست گوسفند ، یک متکا ، یک مشک برای آب ، یک الک ."
فقیری فهمیده بود عروسی دختر رسول خداست . رفت در خانه شان ، گفت : " به من مسکین کمک کنید ."
پیراهن نویی گرفت . لباس فاطمه (س) اما آن شب پیراهن کهنه ای بود.
ادامه دارد ...
چند وقتی بود به دلایل متعدد وقت نمی کردم بیام نت .
از همه اونایی که تو این چند وقت احوال ما را به طرق مختلف جویا میشدند ممنونم.
اونایی هم که ما رو فراموش کرده بودند عیبی نداره دنیا میگذره با تمام ناخوشی هایش.
-------------------------------------------------
اول شهادت بانوی دو عالم رو به حضرت حجت (روحی له الفداه) و شما عزیزان تسلیت عرض میکنم.
هم چنین عروج ملکوتی حضرت آیت الله بهجت را تسلیت میگم.
امروز میخوام برای شما بزرگواران گوشه هایی رو از زندگی حضرت زهرا (س) را بنویسم.
--------------------------------------------------
برداشت اول:
مدتی بود پیامبر(ص) دور از خدیجه توی حرا نماز می خواند . فرمان خدا بود . بعد از چهل روز ، جبرئیل سیبی از بهشت آورد ، داد به او گفت : " بخور محمد!"
پیامبر سیب را باز کرد ، نوری از آن بیرون آمد . ترسید . جبرئیل گفت : " بخور! این نور کسی است که قرار است دختر تو باشد ، اسمش توی آسمان منصوره و روی زمین ، فاطمه است "
جبرئیل گفت :"منصوره است چون ، در آسمان نصرت دهنده ی دوست داران خودش است و روی زمین فاطمه ، چون شیعیان خود را از آتش جدا می کند . "
برداشت دوم :
می نشست روی زانوی محمد (ص) . با دست مال سر و صورت پدرش را که خاکستر و خاکروبه ریخته بودند ، پاک می کرد . جای زخم ها را نوازش می کرد و پدرش را می بوسید . همه می دانستند مادر پدرش است ، از محمد (ص) شنیده بودند که صدایش می زند : " ام ابیها ".
برداشت سوم :
همه رفته بودند خواستگاری فاطمه ، از اعیان ، سران و اشراف . علی حیا کرده بود برود . همه اما رفته بودند که علی آمد . بدون پیغام ، پسغام .
سر به زیر نشست . همه ی حرف هایش دوسه کلمه بیشتر نشد . پیامبر علی(ع) را دوست داشت ، اما گفت : " باید از خود فاطمه (س)بپرسم ."
پیامبر رفت خانه .دخترش کمک کرد ، عبایش را برداشت ، آب آورد وضو گرفت ، گفت :" علی آمده خواستگاری ، جوابش را چه بدهم !؟"
فاطمه (س)حرفی نزد ، صورتش را برنگرداند ، حرفی هم نزد . پیامبر گفت : " الله اکبر ، سکوتها اقرارها ."
جمع شده بودند برای تعیین مهریه فاطمه(س) . علی (ع) گفت : " دستم خالی است ، چیزی ندارم به غیر از شمشیر ، شتر و یک زره ."
پیامبر گفت : " شمشیرت را برای جنگ لازم داری ، شتر را هم برای آب کشی و مسافرت و می ماند زره ."
زره را فروخت 400 درهم . یک دست لباس کتانی ، یک پوست گوسفند دباغی نشده و ...شد مهریه فاطمه (س).
" یک پیراهن و یک روسری ، حوله ، رخت خوابی با برگ درخت خرما ، دو تا کوزه و آفتابه ی سفالی ، دو تا تشک کتانی ، چهار تا بالش ، پرده ی پشمی ، یک حصیر ، آسیاب دستی ، تشت مسی ، یک ظرف و بادیه و مشک چرمی . "
اصحاب با چشمان گرد شده نگاه می کردند جهیزیه ی دردانه پیامبر را .
شب عروسی وسایل فاطمه (س) را که چیدند ، علی بن ابی طالب(ع) هم اثاث آورد . جهیزیه ی داماد بود ، دست کمی از جهیزیه ی عروس نداشت . :" یک چوب لباسی ، یک پوست گوسفند ، یک متکا ، یک مشک برای آب ، یک الک ."
فقیری فهمیده بود عروسی دختر رسول خداست . رفت در خانه شان ، گفت : " به من مسکین کمک کنید ."
پیراهن نویی گرفت . لباس فاطمه (س) اما آن شب پیراهن کهنه ای بود.
ادامه دارد ...